موسی پسر عمران (ع) قسمت اول
نوشته شده توسط : سید برهان منصورزاده

موسی پسر عمران علیه السلام
 

{ وَاذْکرْ فِی الْکتَابِ مُوسَى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصًا وَکانَ رَسُولا نَبِیا (٥١)}[1] (مریم: 51). 
 
     به شیوه های گوناگون و اسالیب متعدد داستان موسی علیه السلام با فرعون در بسیاری از سوره های قرآن آمده است هم چنانکه داستان موسی و بنی اسرائیل بصورت مفصل و روشن در بسیاری از سوره‌ها بویژه در دو سوره‌ی «اعراف و قصص» آمده است.
     داستان موسی و فرعون، داستان یک فرد عادی با پادشاهی ستمگر نیست و نه تنها داستان پیغمبری بزرگوار با پادشاهی جبار نیست بلکه داستانی است که نمونه آن در هر زمان و مکانی تکرار می‌یابد، داستانی که یک واقع دردآور را به تصویر می‌کشد... داستانی است که مبارزه ی بی‌امان بین حق و باطل، جنگ بین سربازان خدا و شیطان را به تصویر می کشد. جنگی که از ابتدای پیدایش هستی تا به امروز بین دشمنان و دوستان خدا جریان داشته و دارد. از روزی که دعوتگران و مصلحان، انبیاء و رسولان پا به عرصه‌ی حیات نهاده‌اند وجود داشته و دارد.
     آری در طول تاریخ سرکشان گردن کلفت، طاغیان فرعون منش با استفاده از گروه‌های فراوانی از دعوتگران به سوی باطل و لشکریان ابلیس لعین،‌ در مقابل نیروی آسمانی و اهل آن، ‌در مقابل توحید و رسالت آسمانی در یک کلام در مقابل حق و طرفداران قلیل آن در مقابل مصلحان و موحدان و پیغمبران ایستاده‌اند. اما نتیجه‌ی این جنگ همواره پیروزی حق و نابودی باطل بوده است. چه صادق است فرموده دلربای خدا: { إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیوْمَ یقُومُ الأشْهَادُ (٥١)} [2] (غافر: 51). و این همان سنت خدا در ارتباط با زندگی است و سنت او تخلف بردار نیست نیروی شرّ که در مقابل حق که به خیر و محبت برادری و انسانیت دعوت می نماید و برای تحقق عدالت و امنیت در روی زمین سعی می‌ورزد ایستاده است.
     نیروی شر با چهره‌ی عبوس خوف انگیز خود که نزدیک است از شدت خشم بترکد در مقابل حق ایستاده در صدد نابودی گروه نیکوکاران (انبیاء، صلحا و دعوتگران) است این مطلب به وضوح و روشنی از داستان‌های قرآن کریم (آنگاه که از تعرض و تهدید طاغیان علیه انبیاء علیهم السلام پرده برمی‌دارد) روشن است{ وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا فَأَوْحَى إِلَیهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکنَّ الظَّالِمِینَ (١٣)وَلَنُسْکنَنَّکمُ الأرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذَلِک لِمَنْ خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ (١٤)وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ کلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ (١٥)} [3] (ابراهیم: 15-13).
     منطق طغیان در هر وقت و زمانی این است: حجت و برهان نمی‌فهمد برای عقل و منطق احترام و ارزشی قائل نیست راه و روشش تنها ارعاب و ارهاب، تعذیب و تنکیل است. { قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْیی نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ (١٢٧)}[4] (اعراف: 127). این منطق در زمان موسی منطق فرعون بود و در هر زمان و مکانی،‌ منطق سایر فرعون صفتان است اما منطق پیغمبران، منطق عقل و حکمت است که در سخن موسی متجلی گردید، آنگاه که بعد از تحمل رنج و مرارتهای فراوان خطاب به قومش گفت:{ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الأرْضَ لِلَّهِ یورِثُهَا مَنْ یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (١٢٨)}[5] (اعراف: 128). از اینجا برای ما‌ روشن می‌شود که جهت و هدف دعوت تمامی انبیاء یکی بوده است. چنانچه جهت و هدف طغیان گران و دعوتگران به سوی باطل یکی بوده است و نتیجه هم همواره یکی بوده آنهم پیروزی اهل ایمان و عقیده و شکست مفتضحانه‌ی اهل باطل و عدوان چنانکه این نتیجه در این فرموده کاملاً مجسم است: { وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ (٥)وَنُمَکنَ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کانُوا یحْذَرُونَ (٦)}[6] (قصص: 6- 5).
 
نسب موسی:
     موسی پسر عمران بن یصهر بن قاحث است که نسبش به حضرت یعقوب پسر حضرت اسحاق پسر حضرت ابراهیم می‌رسد. وقتی خداوند خواست موسی را به سوی فرعون مبعوث کند، هارون برادر او را نیز بعنوان کمک و معین او به پیغمبری برگزید این مطلب بنا به دعوت و خواست موسی بود چون از خدا خواست هارون را در کار دعوت معین به عنوان یاور و پشتیبان وی قرار دهد.{ وَاجْعَلْ لِی وَزِیرًا مِنْ أَهْلِی (٢٩)هَارُونَ أَخِی (٣٠)}[7] (طه: 30-29).
 
ولادت موسی:
     حضرت موسی علیه السلام در زمان طاغوت بزرگ، دشمن خدا (فرعون) که در طغیان و جبروت شهره ی عالم بود تا آنجا که خود را خدا می‌دانست و با او به نزاع برمی‌خاست و ادعای ربوبیت می‌کرد و می‌پنداشت خدا و معبود است بدنیا آمد، این طاغی سرکش (ولید پسر مصعب) ملقب به فرعون بود لقب تمامی پادشاهان مصر فرعون بود چنانکه پادشاهان ایران ملقب به کسری بودند و لقب پادشاهان رومی قیصر بود.
     فرعون بعد از مرگ برادرش (قابوس) (که حضرت یوسف او را به توحید فراخواند اما نپذیرفت) به پادشاهی رسید حضرت یوسف در زمان قابوس به جوار حق پیوست. اما دوران پادشاهی قابوس به درازا کشید سرانجام هلاک شد و برادرش فرعون به پادشاهی رسید، او از برادرش خشن‌تر بود و بنی اسرائیل را مورد انواع شکنجه و عذاب قرار داد خیلی کافر و فاجر بود، بنی اسرائیل در دوران حاکمیت او بر دین پدران خود (یعنی دین ابراهیم) بودند فرعون آنها را مورد تاخت و تاز و انواع عذاب قرار داد اینک به چند آیه از قرآن کریم پیرامون عذاب فرعون برای بنی اسرائیل می‌پردازیم:{ نَتْلُوا عَلَیک مِنْ نَبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یؤْمِنُونَ (٣)إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الأرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیعًا یسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیسْتَحْیی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (٤)وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ (٥)وَنُمَکنَ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کانُوا یحْذَرُونَ (٦)}[8] (قصص: 6- 3).
 
مدت پادشاهی فرعون:
     فرعون بیش از 400 سال بر بنی اسرائیل حکومت کرد، در طی این مدت‌ آنها را مورد انواع عذاب و تاخت و تاز قرار داد، به خدمت و تمسخر و تحقیرشان می‌گرفت. آنها به اقسام مختلف تقسیم کرده بود گروهی کارگر، گروهی کشاورز و گروهی مشغول کارهای پست بودند و کسی که توان کار نداشت مجبور به پرداخت سرانه بود { وَإِذْ نَجَّینَاکمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یسُومُونَکمْ سُوءَ الْعَذَابِ یذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکمْ وَیسْتَحْیونَ نِسَاءَکمْ وَفِی ذَلِکمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکمْ عَظِیمٌ (٤٩)} [9] (بقره: 49). چون اراده‌ی خداوند بر این قرار گرفت آنها را از این بدبختی نجات دهد، موسی را به سوی آنها فرستاد، تا آنها را از شرّ فرعون و قبطی‌ها خلاص کند. بنابراین بعثت موسی به مثابه‌ی رحمتی برای بنی اسرائیل و فرشته‌ی نجاتی از دست ظلم آن شاه جبار و خیره‌سر بوده است.
 
رؤیای فرعون:
     ثعلبی در کتاب قصص الأنبیاء به نقل از سدی گوید: فرعون رؤیای عجیب و ترس‌آور، دید. در خواب دید که آتشی از سوی بیت المقدس به مصر هجوم آورد و خانه‌های مصر را محاصره کرده و تمامی منازل قبطیان را به کام خود فرو برد و سوزانید اما خانه‌های بنی اسرائیلی‌ها از آن در امان ماند. فرعون کاهنان و ساحران و منجمان را جمع‌آوری کرد تا خواب او را تعبیر کنند.
     آن خواب را برای او تعبیر کرده،‌ گفتند: به زودی در بنی اسرائیل پسری به دنیا خواهد آمد که با دستان خود، اهل مصر را به هلاکت می‌رساند، همچنین زوال پادشاهی تو،‌ بدست وی خواهد بود و تو و قوم تو را از شهر و دیارت خارج خواهد کرد و دین تو را تغییر خواهد داد و هم اکنون زمان ظهور آن نزدیک شده است ... فرعون دستور داد تمامی نوزادان پسر بنی اسرائیلی را بکشند، زنان قابله را جمع کرد و خطاب به آنها گفت: هر نوزاد پسری که متعلق به بنی اسرائیل باشد فوراً بکشید و کسانی را بعنوان وکیل و مأمور انجام قتل آنها بگماشت. بدین ترتیب آن زنان قابله، از ترس جان خود، هر فرزند پسری از بنی‌اسرائیل به دنیا می‌آمد می‌کشند، اما دختران به منظور به خدمت گرفته شدن زنده نگه داشته می‌داشتند. { یذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکمْ وَیسْتَحْیونَ نِسَاءَکمْ }[10] (بقره: 49). فرعون دستور داد پسر بچه‌های موجود و آنهایی که به دنیا می‌آمدند سربریده شوند. لشکریان او زنان حامله را مورد تعذیب قرار می‌دادند تا حمل‌شان سقط شود پیران نیز به سرعت می‌مردند این امر باعث شد گروهی از قبطی‌ها به نزد فرعون رفتند گفتند: تو دستور کشتن بچه‌ها را داده‌ای و پیران نیز به سرعت می‌میرند با این وضع احتمال دارد خود مجبور به کار شویم و کسی بعنوان خادم ما باقی نماند، به همین خاطر فرعون دستور داد که، بچه‌های ذکور را یک سال بکشند و یک سال نگه دارند تا تمامی فرزندان ذکور بنی‌اسرائیل هلاک نشوند.
 
موسی و هارون چه وقت به دنیا آمدند؟
     بعد از فزونی و شدت گرفتن عذاب فرعون و اعوانش بر بنی اسرائیل و کشتن فرزندان ذکور و باقی گذاشتن دختران جهت به کنیزی گرفتن، گروهی از سران و رهبران قبطی نزد فرعون رفتند و به او پیشنهاد دادند که فرزندان ذکور متولد یک سال را بکشد و متولدین سال دیگر را رها کند، هارون در سالی که فرزندان از کشتن نجات پیدا می‌کردند به دنیا آمد اما موسی در سالی که فرزندان ذکور کشته می‌شدند متولد گردید، لذا هارون آزاد و مطمئن بدینا آمد اما وضعیت به نسبت موسی چنین نبود و چون زمان وضع حمل نزدیک شد مادر موسی خیلی محزون و غمگین گردید. خداوند از طریق الهام به او وحی کرد، نترس و غمگین مشو، فرزند شما شأنی عظیم و مقامی بزرگ خواهد داشت. خداوند او را از مکر فرعون در امان می‌دارد و به پیغمبری مبعوث می‌کند... قلب مادر موسی پس از این الهام سرشار از آرامش و اطمینان گردید. خداوند به او دستور داد فرزند خود را شیر دهد و چون از او بترسد تابوتی از درخت برایش بسازد او را در داخل آن قرار داده و در دریا اندازد و از هلاکت او هراس و خوف به دل راه ندهد چون خداوند او را در سایه‌ی رحمت، حفاظت و حمایت خود محفوظ خواهد داشت.
{ وَأَوْحَینَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیمِّ وَلا تَخَافِی وَلا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیک وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (٧)فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیکونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کانُوا خَاطِئِینَ (٨) }[11] (قصص: 8-7).
 
حفاظت خداوند از موسی و تربیت او در خانه‌ی فرعون:
     مادر موسی او را در خفا به دنیا آورد و در حالی که به حفاظت خداوند از او کاملاً اطمینان و اعتماد داشت، شروع به شیر دادن وی کرد و چون ترسید از اینکه مبادا از ناحیه‌ی جلادان فرعون آسیبی به او برسد، صندوقی درست کرد و مقداری پنبه در آن قرار داد، موسی را در آن قرار داد، در آن را قفل کرده و به رود نیل انداخت و به خواهر نوزاد دستور داد صندوق را زیر نظر بگیرد. تمامی این امور را به الهام از خدا انجام داد و یقین داشت خداوند او را محفوظ خواهد کرد و سالم به او بازخواهد گرداند و فرعون نمی‌تواند او را بکشد ولو در مقابل دو دست او قرار گیرد. چون او را به رود نیل انداخت امواج دریا او را به کنار کاخ فرعون هدایت کرد. غلامان و کنیزکان که در آنجا مشغول شستشو و آب بردن بودند تابوت را مشاهده کردند آن را برگرفتند و به گمان خود پنداشتند مالی در آن وجود دارد به همین حالت آن را برداشته و به سوی بانویشان «آسیه همسر فرعون» بردند. چون آسیه در آن را باز کرد، پسر بچه‌ای را در آن دید. خداوند محبت او را در دل آسیه افکند. چون شوهرش آمد و آن پسر بچه را دید، خواست که او را بکشد، و از جلادان خواست که سر او را ببرند. اما آسیه التماس کرد تا از کشتن او درگذرد و چون عقیم بود از او خواست اجازه دهد، او را به عنوان فرزند خود بگیرد.{ وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَینٍ لِی وَلَک لا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ ینْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لا یشْعُرُونَ (٩) }[12] (قصص: 9). فرعون خطاب به همسرش گفت: درست است که این بچه نور چشمان تو است! اما من نیازی به او مشاهده نمی‌کنم،‌ عده‌ای از علماء گفته‌اند: اگر می‌گفت: «او نور چشم من است». خداوند به وسیله‌ی وی، او را هدایت می‌کرد چنانکه آسیه را به سوی اسلام و دین حق هدایت کرد اما چون از این کلمه اجتناب ورزید هرگز سعادتمند و هدایت‌مند نشد، بلکه برای همیشه در گمراهی و بدبختی باقی ماند.
 
تحریم شیر زنان از سوی موسی:
     حضرت موسی در منزل فرعون در کنف حمایت آسیه (که از فرعون طلب کرد موسی را به عنوان هدیه به او تقدیم کند او هم موسی را به او بخشید) به زندگی ادامه میداد خداوند محبت او را در دل آسیه انداخت{ وَأَلْقَیتُ عَلَیک مَحَبَّةً مِنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَینِی (٣٩) }[13] (طه: 39). آسیه بدنبال پیدا کردن شیردهنده‌ای برای موسی می‌گردید اما موسی از مکیدن پستان هر زنی که قصد شیر دادن به او می‌کرد خودداری می‌ورزید، گرسنگی به او فشار آورد از شدت آن می‌گریست کار به جایی رسید که همسر فرعون ترسید موسی از فرط گرسنگی بمیرد. لذا خود اقدام کرد تا شیردهنده‌ای برایش پیدا کند. خواهر موسی که از دور مراقب اوضاع بود پیشناد کرد زن شیردهنده‌ای برایش بیاورد که پستان او را بگیرد و در عین حال ناصح امین و مربی دلسوز او باشد و در مقابل پولی او را شیر دهد. همسر فرعون گفت: او را پیش من بیاور اگر پستان او را گرفت هدیه‌ی گرانبهایی به او می‌دهم فوراً نزد مادرش رفت. مادرش آمد چون او را دید نزدیک بود بگوید: فرزند من است اما خداوند به او ثبات و استقامت بخشید چون پستان را به دهان او نهاد آن را گرفت و مکیدن را شروع کرد. آسیه خوشحال گردید و از او خواست در قصر بماند تا بچه را شیر دهد و به او وعده داد در مقابل هدیه‌ی بزرگی به او ببخشد. مادر موسی اظهار عفت نموده گفت: اگر دلت بخواهد او را به من تسلیم کنی به خانه خود ببرم خدمتش خواهم کرد و همانند بچه‌ی خودم از او محافظت خواهم نمود و گرنه من نمی‌توانم بخاطر این بچه بچه‌های خود را رها کنم. آسیه قبول کرد که بچه را تسلیم او کند اما به شرط اینکه هر از چند گاهی او را پیش او آورد تا بر اوضاعش مسلط باشد چون او را از صمیم قلب دوست می‌داشت. این چنین وعده‌ی خدا تحقق پیدا کرد و موسی به دامن مادرش بازگشت تا با اطمینان و در کمال امنیت تحت حمایت فرعون در آغوش او زندگی کند.{ وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ کادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (١٠)وَقَالَتْ لأخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لا یشْعُرُونَ (١١)وَحَرَّمْنَا عَلَیهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّکمْ عَلَى أَهْلِ بَیتٍ یکفُلُونَهُ لَکمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ (١٢)فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ کی تَقَرَّ عَینُهَا وَلا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَکنَّ أَکثَرَهُمْ لا یعْلَمُونَ (١٣) }[14] (قصص: 13-10).
 
کشته شدن قبطی توسط موسی و فرار او به سرزمین مدین:
     موسی در خانه‌ی فرعون پا به دوران جوانی نهاد در اوج عزت و اکرام در آنجا زندگی می‌کرد، بر اسب فرعون سوار می‌شد، لباس او را می‌پوشید، مردم او را موسی پسر فرعون خطاب می‌کردند و برایش ادب و احترام فراوان قائل می‌شدند. روزی از روزها وارد شهر گردید همگام با گردش او در شهر (که مصادف با وقت استراحت نیمروزی مردم در منازل و خانه‌هایشان بود) دو نفر یکی از بنی اسرائیل و دیگری قبطی با هم در حال جنگ بودند و قبطی قصد تجاوز به مرد بنی اسرائیلی را داشت. مرد بنی اسرائیلی از موسی فریادرسی طلبید حضرت موسی به سوی مرد قبطی دوید و مشتی بر او وارد کرد و او را در جا کشت. حضرت موسی در واقع قصد کشتن او را نداشت بلکه می‌خواست او را از مرد بنی اسرائیلی دور کند. موسی از کرده‌ی خود پشیمان و غمگین گشت و از خداوند خواست او را ببخشد و رحمت خود را شامل حال او گرداند تقدیر خدا چنین بود جز خدا و مرد بنی اسرائیلی هیچ احدی متوجه قتل قبطی نشد، بعد از این کار با ترس و خوف مراقب اوضاع بود. قبطی‌ها نزد فرعون آمدند و گفتند: بنی اسرائیلیان مردی از ما را کشته‌اند، حق ما را از آنها بگیر و در این زمینه از خود تساهل نشان مده. فرعون گفت: قاتل را پیش من آورید. در هنگامی که مردان فرعون بدنبال قاتل در شهر می‌گشتند، موسی دید مرد بنی اسرائیلی با قبطی دیگری درگیر جنگ است. اسرائیلی از موسی فریادرسی خواست موسی خشمگینانه آمد و خواست بر فرد قبطی بتازد، اما اسرائیلی پنداشت موسی می‌خواهد از او انتقام بگیرد. آثار خشم را بر او دید و شنید که می‌گوید:{ إِنَّک لَغَوِی مُبِینٌ (١٨) } [15] (قصص: 18). گفت: { قَالَ یا مُوسَى أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالأمْسِ (١٩) }[16] (قصص: 19). مرد قبطی تا سخن او را شنید، فوراً به سوی مردان قبطی فرار کرد و خبر داد موسی قبطی را کشته، جریان را به فرعون خبر دادند. سربازان در تعقیب او در شهر پراکنده شدند، تا او را پیدا کرده و بکشند تا هیچ بنی اسرائیلی جرأت کشتن قبطی‌ها را پیدا نکند. در راهها و کوچه‌ها به جستجو پرداختند. مرد مسلمانی از طایفه فرعون که ایمان خود را مخفی نگاه داشته بود و حزقیل نام داشت با عجله آمد و به موسی خبر داد از شهر خارج شود؛ چون فرعونیان قصد کشتن او را دارند. موسی قصد سرزمین مدین نمود و از خدا خواست او را هدایت کند و از شر فرعون خلاص نماید و جاسوسان او را نبینند خداوند می‌فرماید:{ وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَینِ یقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ (١٥)قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (١٦)قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَی فَلَنْ أَکونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ (١٧)فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَائِفًا یتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالأمْسِ یسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّک لَغَوِی مُبِینٌ (١٨)فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ یبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ یا مُوسَى أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالأمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلا أَنْ تَکونَ جَبَّارًا فِی الأرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَنْ تَکونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ (١٩)وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یسْعَى قَالَ یا مُوسَى إِنَّ الْمَلأ یأْتَمِرُونَ بِک لِیقْتُلُوک فَاخْرُجْ إِنِّی لَک مِنَ النَّاصِحِینَ (٢٠)فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (٢١) }[17] (قصص: 15-21).
 
ازدواج موسی با دختر شعیب و جریان چوپان شدن وی:
     حضرت موسی از سرزمین مصر فرار کرد او خواهان نجات بود و راهی مداین گردید و از ترس اینکه مبادا افراد فرعون در تعقیب او باشند گاه گاه به پشت سر خود نگاه می‌کرد. او هیچ توشه و آذوقه‌ای همراه نداشت از برگ درختان تغذیه می‌کرد هشت شبانه روز رفت تا به سرزمین مدین رسید در حالی که گرسنگی و خستگی او را از پا درآورده بود زیر سایه درختی نشست، حضرت ابن عباس رضی الله عنه گوید: «حضرت موسی از مصر خارج و راهی مدین گردید مسافت بین آنها راه هشت شبانه روز بود طی این مدت به غیر از برگ درختان و گیاه سبز از چیزی تغذیه نکرد، کفشهایش افتاده بودند و پیاده بود رسول و برگزیده‌ی خدا زیر سایه‌ی درخت افتاده از فرط گرسنگی شکمش به پشت چسبیده بود و محتاج یک دانه خرما بود در حالی که این چنین نشسته بود چشمش به دو دختر افتاد که گوسفند می‌چرانیدند و می‌خواستند آنها را از چاه بزرگی که در حوالی آنجا بود آب بدهند اما می‌بایست تا هنگام آب آشامیدن تمامی گوسفندان آبادی صبر نمایند تا گوسفندانشان با آنها قاطی نشوند. دلش به حال آنها سوخت، از آنها پرسید: چرا خودتان گوسفند می‌چرانید؟ گفتند: پدرمان پیر و ناتوان است و پسری ندارد تا به چرانیدن گوسفندان همت گمارد لذا ناچاریم خود به این کار برخیزیم، حضرت موسی زیر سایه‌ی درخت نشسته این کلمات را که قرآن از او نقل می‌کند زمزمه می‌کرد. { وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْینَ وَجَدَ عَلَیهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأتَینِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکمَا قَالَتَا لا نَسْقِی حَتَّى یصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَیخٌ کبِیرٌ (٢٣)فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَی مِنْ خَیرٍ فَقِیرٌ (٢٤) }[18] (قصص: 24-23).
     ابن کثیر در البدایة والنهایة می‌گوید: مردم چون از آب دادن حیوانات فارغ می‌شدند سنگ بزرگی بر دهانه‌ی چاه می‌نهادند و این دو دختر می‌آمدند از ته مانده‌ی گوسفندان مردم استفاده کرده،‌ گوسفندان خود را آب می‌دادند،‌ در آن روز حضرت موسی به تنهایی سنگ را از دهان چاه برداشت و آب را برای آنها بیرون کشید بعد سنگ را در دهانه‌ی آن قرار داد در حالی که ده نفر برای برداشتن و سر جای خود گذاشتن سنگ تشریک مساعی می‌کردند.
     چون این دو دختر به نزد پدر خود برگشتند از موسی و قدرت بدنی او تعریف کردند و از او خواستند در مقابل این نیکی پاداشی به او بدهد یکی از دختران را نزد او فرستاد او در کمال حشمت و ادب به نزد او آمد و گفت: پدرم تو را می‌خواند و می‌خواهد پاداش بیرون کشیدن آب از چاه را به تو بدهد و بدین سبب مسئله را به صراحت در میان نهاد تا باعث مشکوک گشتن او نشود. و این نشانه‌ی کمال حیا و ادب او می‌باشد،‌ چون به نزد او آمد و داستان خود را تعریف کرد شعیب علیه السلام گفت: نترس از دست ظالمان نجات پیدا کرده‌ای. سپس یکی از دختران خود را (در مقابل چوپانی به مدت هشت سال و در روایتی ده سال) به عقد او درآورد.
     ابن کثیر گوید: در مورد این پیرمرد اختلاف وجود دارد و قول مشهور این است که او شعیب بوده است. حسن بصری رحمه الله بر این قول تصریح کرده، مالک بن انس نیز این عقیده را دارد. شعیب بعد از نابودی قومش زمان زیادی زیست تا حضرت موسی او را دید و با دخترش ازدواج کرد. اما برخی عقیده دارند این پیرمرد برادرزاده‌ی شعیب بوده است. اما رأی اول ارجح و اکثر مفسرین بر آن هستند.
     حضرت موسی بعد از ازدواج با دختر شعیب در مدین اقامت گزید و به مدت 10 سال چوپانی کرد. روایت شده از رسول خدا صلی الله علیه و سلم سؤال شد حضرت موسی علیه السلام کدام مهلت را به سر رساند؟ فرمود: «کاملترین و بهترین آن دو» از این حدیث فهم می‌شود که حضرت موسی ده سال چوپانی کرده،‌ و این چوپانی در مقابل مهریه‌ی همسرش (دختر شعیب) بوده است و این امر هم که موسی چوپانی کرد عجیب به نظر نمی‌رسد، چون سید مخلوقات حضرت محمد صلی الله علیه و سلم نیز چوپانی کرده است. در حدیث صحیح آمده: «هیچ پیغمبری نبوده که چوپانی نکند. گفتند: تو هم؟ گفت: بلی من در مقابل چند غراط گله گوسفندان قریش را می‌چراندیم» فلسفه چوپانی پیغمبران عادت کردن بر تواضع و آرامش است و این کار مقدمه‌ی سیاست و اداره‌ی امور مردم نیز می‌باشد چنانچه چوپان به چرانیدن و رعایت گله همت می‌گمارد و آنها نیز به امور مردم همت گمارند و این چنین از توجه و رعایت گوسفندان به رعایت انسانها و تعهد ایشان همت گماشته‌اند.
 
بازگشت موسی به مصر و تکلم خدا با او در کوه طور:
     حضرت موسی بعد از سپری کردن ده سال عمر در مدین، دلش برای وطن و سرزمین مادری تنگ شد و تصمیم گرفت با خانواده‌ی خود به مصر بازگردد به هنگام بازگشت در یک شب تاریک و سرد راه را گم کرد هرچند سنگ آتش‌افروز را بر چوب می‌زد اثری نمی‌کرد. تاریکی و سرما هر لحظه فشار می‌آورد و همسرش حامله و ایام وضع حملش نزدیک بود، لذا موسی متحیر و سرگردان می‌ایستاد و می‌نشست و به افق نگاه می‌کرد شاید چیزی ببیند که او را از سرگردانی نجات دهد، می‌ایستاد و گوش فرا می‌داد بلکه صدایی یا حرکتی بشنود. در این شرایط بحرانی نوری از سوی کوه طور مشاهده کرد. به ظن خود پنداشت که آتش است { إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لأهْلِهِ امْکثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیکمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى (١٠) } [19] (طه: 10).
     چون به نزدیکی کوه طور رسید نور عظیمی (که از آسمان تا درخت بزرگی که آنجا بود امتداد پیدا کرده بود) مشاهده کرد. موسی در تحیر و دهشت فرو رفت خطاب خدا را شنید مبنی بر اینکه کفش‌های خود را درآورد و به این دره‌ی مقدس وارد شود تا به کوه طور نزدیک می‌گردد و خداوند در آینده با او سخن خواهد راند و او را به پیغمبری برمی‌گزیند و به سوی فرعون روانه می‌کند تا رسالت خدا را به گوش او برساند. { وَهَلْ أَتَاک حَدِیثُ مُوسَى (٩)إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لأهْلِهِ امْکثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیکمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى (١٠)فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی یا مُوسَى (١١)إِنِّی أَنَا رَبُّک فَاخْلَعْ نَعْلَیک إِنَّک بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى (١٢)وَأَنَا اخْتَرْتُک فَاسْتَمِعْ لِمَا یوحَى (١٣)إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکرِی (١٤) } [20] (طه/14-9).
     آری این چنین خداوند به موسی رسالت بخشید و با او سخن راند و آیتی دال بر صدق نبوت به او ارزانی داشت معجزه‌ی او عصا و ید بیضا بود سپس به او دستور داد نزد فرعون رود. موسی از خداوند طلب کرد برادرش هارون را در تبلیغ رسالت شریک او قرار دهد.{ قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ یقْتُلُونِ (٣٣)وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءًا یصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَنْ یکذِّبُونِ (٣٤)قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَک بِأَخِیک وَنَجْعَلُ لَکمَا سُلْطَانًا فَلا یصِلُونَ إِلَیکمَا بِآیاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکمَا الْغَالِبُونَ (٣٥) }[21] (قصص: 35- 33).
     بعضی از مفسرین گفته‌اند: چون موسی قصد این آتش کرد آن را شعله‌ور در یک درخت عوسج یافت. از تعجب بایستاد، خداوند بر او بانگ برآورد که در خاک مقدس جلویی قرار دارد، لذا باید (بوته‌ی تمشک) کفشها را بخاطر احترام این مکان مقدس از پا درآورد، سپس دستور داد عصای دست راست خود را بیاندازد فوراً تبدیل به اژدها شد. بعد دستور داد دست خود را در بغل کند و آن را بیرون آورد که همانند خورشید می‌درخشید.
 
موسی وارد مصر می‌شود و فرعون را به ایمان به خدا فرامی‌خواند:
     حضرت موسی بعد از کسب مقام نبوت همراه با خانواده‌ی خود شب هنگام وارد مصر گردید. خداوند به برادرش (هارون) وحی کرد و او را به بازگشت موسی مژده داد و به اطلاع او رساند که در مقام نبوت و تبلیغ معاون و وزیر موسی می‌باشد. موسی و هارون بهم رسیدند و با هم روانه‌ی کاخ فرعون شدند. موسی از نگهبانان در اجازه‌ی ورود به نزد فرعون طلبید. دربان گفت: به فرعون چه بگویم؟ موسی گفت: بگو فرستاده‌ی پروردگار جهانیان آمده. دربان از این سخن ترسید و به نزد فرعون رفت و آنچه را شنیده بود به سمع فرعون رساند و گفت: دیوانه‌ای بر در ایستاده و می‌پندارد فرستاده‌ی پروردگار جهانیان است. فرعون گفت: او را بر من وارد کنید. موسی و هارون وارد شدند. موسی او را به پذیرش توحید دعوت کرد و رسالت خویش را به گوش او رساند. فرعون از باب تمسخر و استهزاء گفت: مگر خدای جز من وجود دارد؟ بعد فهمید این مرد موسی است که در خانه‌ی او پرورش یافته و مرتکب آن جرم شده بود. لذا گفت: { قَالَ أَلَمْ نُرَبِّک فِینَا وَلِیدًا وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِک سِنِینَ (١٨)وَفَعَلْتَ فَعْلَتَک الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ (١٩)قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ (٢٠)فَفَرَرْتُ مِنْکمْ لَمَّا خِفْتُکمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکمًا وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ (٢١)وَتِلْک نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَی أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرَائِیلَ (٢٢)قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِینَ (٢٣)قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَینَهُمَا إِنْ کنْتُمْ مُوقِنِینَ (٢٤) } [22] (شعراء: 24- 18).
 
موسی و ساحران در نزد فرعون:
     حضرت موسی به تبلیغ و تبیین رسالت برای فرعون ادامه داد. فرعون شروع به تهدید کرد، موسی را از زندان شکنجه و تبعید بیم داد. موسی فرمود: اگر معجزه آشکاری به شما نشان دهم چه می‌گویی؟ فرعون گفت: چه معجزه‌ای همراه داری؟ عصای خود را بیانداخت تبدیل به اژدها شد. بعد دست خود را در بغل فرو برد و آن را بیرون آورد همچو خورشید عالمتاب می‌درخشید. فرعون ترسید مشاوران خود را خواند با آنها به مشاوره و تبادل نظر پرداخت. گفتند: ساحران را جمع کنید تا سحر او را ابطال کنند آنها به گمان خود پنداشتند کار او سحر است. ساحران نزد فرعون گرد آمدند فرعون از آنها خواست تمامی توان خود را به خرج دهند و همگی یک هدف برای ابطال سحر موسی دست به کار شوند و مقام و اموال فراوانی را در صورت پیروزی به آنها وعده داد. اما بعداز اینکه ساحران از موسی خواستند آنچه همراه دارد نشان دهد و به میدان اندازد موسی علیه السلام از سر اطمینان و اعتماد تمام به پیروزی خود گفت: شما آنچه را همراه دارید بیندازید{ قَالُوا یا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِی وَإِمَّا أَنْ نَکونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ (١١٥)قَالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْینَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ (١١٦)وَأَوْحَینَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَلْقِ عَصَاک فَإِذَا هِی تَلْقَفُ مَا یأْفِکونَ (١١٧)فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا کانُوا یعْمَلُونَ (١١٨)فَغُلِبُوا هُنَالِک وَانْقَلَبُوا صَاغِرِینَ (١١٩) }[23](اعراف: 119- 115). ساحران ریسمانها و چوب دستی‌های خود را بر زمین انداختند و فخرفروشانه گفتند: { بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ (٤٤) } [24] (شعراء: 44). چون موسی این همه ریسمان و چوب دستی را در شکل مار و اژدها مشاهده کرد در درون نوعی خوف بر او مستولی شد. اما خداوند در مقابل آن همه جمعیت به او استقامت و ثبات بخشید و به او وحی کرد: نترس که غلبه و پیروزی از آن توست، به او دستور داد عصای خود را به میان آنها اندازد عصای خود را بیانداخت و تمامی این ریسمانها و چوبدستی‌ها را بلعید { فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسَى (٦٧)قُلْنَا لا تَخَفْ إِنَّک أَنْتَ الأعْلَى (٦٨)وَأَلْقِ مَا فِی یمِینِک تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کیدُ سَاحِرٍ وَلا یفْلِحُ السَّاحِرُ حَیثُ أَتَى (٦٩) }[25](طه: 69-67). مؤرخین می‌گویند: چون موسی عصای خود را انداخت به اژدهای بزرگ و وحشت‌آوری تبدیل شد تا آنجا که مردم از ترس آن فرار کردند. این اژدهای بزرگ به ریسمان و چوب ‌دستی‌های ساحران حمله‌ور شد و به سرعت همه‌ی آنها را بلعید. ترس و اضطراب بر حاضران چیره شد. اولین کسانی که تسلیم حق شدند و ایمان آوردند ساحران بودند، ساحرانی که فرعون برای غلبه بر موسی آنها را از اطراف و اکناف جمع‌آوری کرده بود.
     ساحران ایمان آوردند و برای خداوند به سجده افتادند و به وحدانیت او اقرار کردند. چون یقین حاصل کردند کار موسی سحر و جادو و دروغ و بهتان نیست، بلکه نشانه‌ای از نشانه‌های خداوند متعال می‌باشد که بر دستان حضرت موسی به منصّه‌ی ظهور پیوسته تا حجت و برهانی بر صدق ادعای او باشد و فهمیدند این کار از توان انسان خارج است و تنها برازنده‌ی قدرت خدا است که این امور عجایب را بیافریند لذا گفتند{ آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ (٤٧)رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (٤٨) } [26](شعراء: 48-47). فرعون فهمید که در مقابل موسی توانایی مقابله ندارد، اما می‌خواست شکست خود را مخفی نموده هیبت و قدرت خود را نشان دهد. لذا باب مکر و حیله وارد گردید و گفت:{ إِنَّهُ لَکبِیرُکمُ الَّذِی عَلَّمَکمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَیدِیکمْ وَأَرْجُلَکم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّکمْ أَجْمَعِینَ }[27] (شعراء: 49). فرعون، سحر بازان را به قتل و اعدام و قطع دست و پا تهدید کرد. آنها را متهم به همکاری مخفی با موسی نمود؛ هرچند به یقین می‌دانست که موسی هیچ رابطه و شناختی با آنها ندارد. چون موسی مقیم مدین بود، آنها مقیم مصر و امکان اجتماع و تعلیم سحر اصلاً وجود نداشت. اما مشهود است که شکست خورده برای توجیه شکستهای خود همیشه متوسل به دامن عذر می‌شود هرچند عذر در نزد خدا هیچ فایده‌ای ندارد.
     اما علیرغم تهدیدهای فرعون ساحران بر ایمان خود ثابت قدم استوار ماندند و توجهی به تهدیدهای او نکردند بلکه قهرمانانه در مقابلش ایستادند و گفتند:{ قَالُوا لَنْ نُؤْثِرَک عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَینَاتِ وَالَّذِی فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِی هَذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا (٧٢)إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِیغْفِرَ لَنَا خَطَایانَا وَمَا أَکرَهْتَنَا عَلَیهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَیرٌ وَأَبْقَى (٧٣) }[28] (طه: 73-72).
     سعید بن جبیر رحمه الله گوید: «ساحران چون به سجده رفتند منازل و قصرهای خود را در بهشت مشاهده کردند که آماده‌ی پذیرایی به هنگام تشریف‌فرمایی آنان شده است. این بود که کمترین وقعی به تهدیدهای فرعون ننهادند بلکه غریو حق را در مقابل وحی، سردادند». فرعون نیز تهدید خود را عملی کرد آنها را بر درختان آویزان و دست و پایشان را قطع کرد و آنها را به دار آویخت و دست‌ها و پاهایشان را قطع کرد و به طرز وحشتناکی آنها را به قتل رساند. اما هر لحظه بر استقامتشان افزون می‌گردید و همگی مردانه شربت شهادت را در راه خدا و جلب رضای او نوشیدند. رضوان الله علیهم أجمعین.
ابن عباس رضی الله عنه گوید: «در ابتدای روز کافر و ساحر بودند، ‌اما در آخر آن به شهدای ابرار تبدیل گشتند».




:: موضوعات مرتبط: داستان های قرآنی , ,
:: برچسب‌ها: حضرت موسی , موسی , موسی و فرعون , فرعون ,
:: بازدید از این مطلب : 230
|
امتیاز مطلب : 88
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: